- خمک زدن
- تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
معنی خمک زدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
مکیدن
نازیدن کرشمه کردن
پتکدار
مضراب زدن
آنکه جراحت وارد کند جارح
زانو زدن
قسمی بر هم زدن چشم بقصد ایما و اشاره اشاره کردن بگوشه چشم
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق
شیار کردن زمین با گاو آهن یا تراکتور برای زراعت شخم کردن
انعقاد مایعی غلیظ بر شی: سر شب که شد پدرش که با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنایی بر گشت
به کسی زخم و جراحت وارد کردن
زدن کسی با دست یا چوب یا شلاق
بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم کردن
برپا کردن خیمه
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
راه رفتن در میان آب و آب را با حرکت پا به اطراف پاشاندن
جفا نمودن، آزردن ستلاندن لت زدن کوب زدن کوب زدن کسی را مورد ضرب (کتک) قرار دادن: (فنی را کتک سختی زدم) (یکی بود یکی نبود)
تباهی کردن زن، حیله کردن، حقه زدن
بخیه زدن با دست درروی پارچه و جامه
انجام دادن (در مقام توهین گویند) : (نمازت را کمرت بزن خ)
گزک زدن، تشنج و بدخیمی زخم بر اثر آب برداشتن یا عفونت
سرخه زدن به ناخن مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن، اندودن ناخن به لاک
آزمودن و امتحان کردن
مکیدن مک زدن
سوت زدن صفیرزدن